It iS SimPle...
One Can Never Predict Love <3
a friend: did you see the originals?
me: yeah i did
- do you like it?
- yup
-which vampire?
-Elijah
-who?
-Elijah
-what?
-Elijah
-where?
-Elijah
-when?
-Elijah
-what about the other?
-Elijah |:
با اینکه خیلی اتوکشیدس و از اتوکشیده ها متنفرم ولی باحاله خیلی مهربونه خوبه...مثل خودم خخخ
فقط بازیگرش واقعا.......حالمو بهم میزنه
خیلی هم شیکو مجلسی این عکس خوشگله
tags:the originalsاصیل ها

این متن هیچ ربطی به مطالب وب من نداره ولی اینقدر قشنگه که جرئت و عشق میخواد کپی کردنش...ما از کنار خیلی چیزا ساده میگذریم..چون همه چی برامون فراهمه...شاید با خوندن این چیزا و تجارب دیگران یکم فکر کنیم به افرادی که شاید مستحق نیستن ولی ما بهشون مستحقیم....ما به دعاشون نیاز داریم...
شب سردی بود … پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن … شاگرد میوه فروش تند تند پاکتهای میوه رو توی ماشین مشتریها میذاشت و انعام میگرفت …
پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه … رفت نزدیکتر … چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوههای خراب و گندیده داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالمترهاشو ببره خونه … میتونست قسمتهای خراب میوهها رو جدا کنه وبقیه رو بده به بچههاش …
هم اسراف نمیشد هم …
هم بچههاش شاد میشدن …
برق خوشحالی توی چشماش دوید … دیگه سردش نبود! پیرزن رفت جلو، نشست پای جعبه میوه … تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت: دست نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت! پیرزن زود بلند شد … خجالت کشید! چند تا از مشتریها نگاهش کردند! صورتش رو قرص گرفت … دوباره سردش شد! راهش رو کشید رفت …
چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد: مادر جان … مادر جان! پیرزن ایستاد … برگشت و به زن نگاه کرد! زن لبخندی زد و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم! سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه …
پیرزن گفت: دستِت دَرد نِکُنه نِنه … مُو مُستَحق نیستُم!
زن گفت: اما من مستحقم مادر من … مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم نوع توجه کردن … اگه اینارو نگیری دلمو شکستی! جون بچههات بگیر!
زن منتظر جواب پیرزن نموند … میوههارو داد دست پیرزن و سریع دور شد …
پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد … قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود غلتید روی صورتش … دوباره گرمش شده بود … با صدای لرزانی گفت: پیر شی ننه …. پیر شی! الهی خیر بیبینی مادر!
tags:داستان های کوتاه زیبا

N3SP
جالِبِه نَه؟
تو فَقَط اینارو چَندتا حَرف میبینی ولی مَن تو اینا زِندِگی میبینَم
عُضو گروه کِه باشی حـَتی وَقتی باهَم بَدید باز نمیتونید هَوا هَمو نَداشتِه باشید
عضو گروه کِه باشی یاد میگیری هیچ کاری نَشُد نَداره
یاد میگیری گروهی کاراتو اَنجام بِدی
ناخودآگاه دِلِت میخواد زودتَر شَنبِه شِه وَ زودتَر بروبَچ رو بِبینی
اَگِه مَن یِه روز مُردَم
دِلَم واسه خَندِهای شِِیدا
لوس بازیا و مِهرَبونیای شَقایِق
عَصبانی شُدنا و دَعوا گِرِفتَنای نیلو
مَسخَرِِه بازیایِ شیدِه
تَنگ میشـِه
دِلَم واسِه کارای گُروهی تَنگ میشِه
واسِه روزنامِه دُرُست کَردَنایِ هول هولَکی
نَقاشی کِشیدَنای دَقیقِه نَوَدی
کُپی کَردَن مسائِل ریاضی اَز رو هَمدیگِه
تَقـلُبای باحال
سَرکلاس حَرف زَدنا
مَسخَره کَردَن مُعلِما
نامِه بازیایِ گروهی
دَعواها
قَهرایِ مَسخَره
دِلَم واسِه قیافِه خوابالویِ نیلو سَر صُبح تَنگ میشِه
واسِه شَقایِقو اذیَت کـَردن
حـَتی واسِه هیز بازیاش سر اُسکار هَم دِلَم تَنگ میشِه
واسِه فازِ فیلمیِ مَنو شیدِه
نَقاشیایِ مَنو شَقایِق
بیخیالیایِ مَنو نیلو
واسِه مُهَندِس بازیایِ مَنو شِیدا
واسِه هَمِه چی
واسِه سوتی ها و مُنحَرِف بازیای ما
واسِه گیردادنایِ همَشون بِه داستانایِ مَنو شیدِه
سَرگُروه بازیایِ شَقا واسِه فارسیِ مُزَخرَف
واسِه هَمِه اینا
اَلبَتِه فِعلا کِه قَصدِ مُردَن نَدارَم
هَستَم دَر خِدمَتِشون خخخ
هَمَتون خَر خودَمید :دی(نَهایَت اِبرازِ عَلاقَستا)
tags:متن دوستانه

اًز هـــًــــمـــــون اًوًلــــًـــــــــــــــم هـــًـــمیـــــشـــٍــــه
یــــــــــٍــــــــــــــــــکـــــــــــــــــــــی
>بود و <
یــــــــــٍــــــــــــــــــکـــــــــــــــــــــی
χنـــــــــًــــبــــــــــــود...χ
tags:جملات غمگین

آخــــــًـــرٍش هــــًـــم نــــًـــفــــًـــهمـــــــیـــــــــد
جــــــًـــواب دوســــــتـــــًـــــت دارمــــــــــــــــ...
مــــــــــٍــــــــرســـــــــی
نــــــــــــیــــــــــــســـــــــــــــــــــتـــــــــــــــ
tags:جملات سنگینجملات غمگین
